۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

اسفند ماه

آخر سال ، حاجی فیروز ، خرید عید ، خونه تکونی ، چهار شنبه سوری ، سنبل ، سفره هفت سین ، ماهی گلی ، سرنا و دهل ، قاشق زنی ، سر خاک آخر سال ، هوای خوب ، رفت و آمد مردم ، گرمی بازار ، عیدی کارمندان ، تق و لق بودن مدرسه ، آب شدن برفها ، جوانه زدن درختها ، کاشتن بنفشه تو باغچه ، شستن فرش رو پشت بوم ، ... چه حال و هوایی داشت اسفند ماه . اون موقع ها تو خیابون سرنا و دهل میزدن ، حالا آکاردئون ، اون موقعها بچه ها عشق خرید لباس نو داشتن و حالا پدر مادر ها تو سرشون میزنن ، اون موقعها عیدی چه حالی میداد و حالا خجالت ، حاجی فیروز ها تو خیابون میرقصیدن و میخوندن و حالا بچه حاجی فیروزها گدایی میکنن ، مردم همش تو رفت وآمد بودن حالا هم میرن و میان ولی دست خالی ، واسه خونه تکونی همه بسیج میشدن و حالا حالش نیست ، آخ چهار شنبه سوری چه حالی میداد و حالا فقط مردم بمب های دست سازشون رو امتحان میکنن ، امتحانهای ثلث دوم بود و بعدش از امتحان تعطیل بودیم ، بازار رونقی داشت ، ماهی گلی زود نمیمردن ، پسرها چادر سر میکردن و میرفتن قاشق زنی ، هوا خیلی خوب ، گلهای سنبل جوانه میزدن ، پدرم تو باغچه کود میریخت و بنفشه میکاشت ، سبزه واسه سر سره هفت سین درست میکردن ، مردم میرفتن سر خاک عزیزاشون ، برفها آب میشد و دیگه غصه پارو کردنشون هم باهاشون میرفت ، بچه ها تو خیابون ها بازی میکردن ، همه چیز خوب بود ، خیلی هم خوب بود ، حتی تو زمان جنگ ، اما حالا چی ؟
یاد اون روزها بخیر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر