۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

عجب دنیایی داریم

امروز بر روی وبلاگ یکی از دوستان این موضوع را خواندم " یک میلیارد گرسنه " و یک عکس هم ضمیمه این پیام میباشد که دیدنی است و تکان دهنده . چند وقتی است که در مورد نوشتن زیاد راغب نیستم اما نمیتوانم ننویسم . چند وقت پیش در خیابان پیرمردی لحاف دوز از کنارم رد شد و از من خواست که پول کرایه سوار شدن به اتوبوس را به او کمک کنم و من هم بی تفاوت از کنارش گذشتم . کاری که حتی امروز به آن فکر میکنم نمتوانم دلیلی برایش پیدا کنم . مگر او از من چه خواسته بود ؟ اصلاً مگر داشت گدایی میکرد که من به او کمک نکردم ؟ واقعاً دلیلی برای اینکار خودم نمیتوانم بیابم . دقیقاً همان شب وقتی رسیدم خانه و برای همسرم هم این داستان را تعریف کردم او نیز فقط من را نگاه کرد و گفت چرا به او کمک نکردی مگر بیشتر از یک صد تومانی میخواستی به او بدهی ؟ مگر این صد تومانی کجای زندگی ما را پر میکرد که از او دریغ کردی ؟ ما ایرانیها به جایی رسیدیم که دیگر میلی به کمک کردن به خودمان هم نداریم چه برسد به دیگران . کافیست کمی در زندگی خودمان دقیق شویم ، آن وقت چیزهایی را خواهیم دید که جز شرمندگی برایمان چیز دیگری ندارد . وقتی پشت فرمان ماشین مینشینیم همه چیز را برای خودمان میخواهیم و اگر به کسی راه دهیم انگار بزرگترین گناه را انجام داده ایم . داستان زندگی ما چگونه نوشته خواهد شد ؟ آیا بعدها میتوانیم بگوییم ما انسانهای بزرگی بوده ایم ؟ آیا به نیکی از ما نام خواهند برد ؟

۲ نظر:

  1. شما خوب می نویسی. حرف هایی که در ذهنم بود وقتی این عکس را می دیدم را نوشتی. تشکر

    پاسخحذف